همه موسم تفرّج به چمن روند و صحرا / تو قدم به چشم من نه بنشین كنار جوئی
فصیح الزمان شیرازی
دانی كدام دولت در وصف می نیـاید؟/ چشمی كه بـاز باشد هر لحظه بـر جمالی
سعدی
سر تا قدمـم رفتـه به تاراج نگاری/ از چشم و دلـم مانـده همین اشكی و آهی
تویسرگانی
كم از یوسف نتـی پیش صبـا بگشا گـریبـانی / كه در عهد تو هم یک چشم نابینا شود روشن
دركی قمی
به فلک میرسد از روی چو خورشید تـو نــور/قل هو اله احد چشم بد از روی تـــو دور
سعدی
سرّ من از ناله ی من دور نیست / لیـک چشم و گـوش را آن نــور نیست
مولوی
مباد فتنـه خوابیده را كنی بیــدار / به احتیــاط بـر آن چشم خوابنــاک نگر
صائب تبریزی
هر چشم زدن چشم كبود توبه رنگی است/ نیلوفر چـرخ این همه نیرنگ ندارد
صائب تبریزی
هر چند روزگار ستمكار كینه جو است/ چشم ستمگر تـــو بود فتنه خواه تر
صائب تبریزی
خون میچكد از تیغ نگاهی كه تو داری/ فریاد از آن چشم سیاهی كه تو داری
صائب تبریزی
جز چشم سیاه تـو كه جـان هاست فدایش/ بیمار ندیـدم كه تـوان مـرد بـرایش
صائب تبریزی
ز بیماری ندارد چشم او پــروای دل بردن/ ولی در صید دلها پنجه شیر است مژگانش
صائب تبریزی
چون چشم تـو دل میبرد از گوشه نشینان/ همراه تــو بودن گنه از جـانب ما نیست
حافظ
ترسم كه چشم تا بگشایم نبینمت/ مژگان ز بیــم هجر تــو بر هم نمی زنم
اهلی شیرازی
این همه شكل خوش و دلكش كه در گلزار هست
خــار در چشمم گــر از آنـها یكی چـون یـار هست
بابافغانی
ای چشم گریه دوست كه شرمنده توام/ تا هست گریه میل به كار دگر مكن
عرفی شیرازی
هنــوز آن چشم شهلا یـادم آیـد/ هنــوز آن روی زیبـــــا یـادم آید
مظاهر مصفا
چشم گریان را به گرداب بلا خواهم سپرد/ نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
فروغی بسطامی
رواق منظــر چشـم من آشـیانه تست / كــرم نما و فــرودآ كه خـانه خـانه تست
حافظ
بیگانگی نگر كه من و یار چون دو چشم/ همسایه ایم و خـانه هم را ندیده ایم
میرصیدی
چشم گریان آوریم و جان پر حسرت بریم/ دیگر از آغــاز و از انجــام كار ما مپرس
نظیری نیشابوری
از خود مران كه قسم میخورم هنوز/ جز با دو چشم مست تو عهدی نبسته ام
ناصر نظمی
چون كرد قصد سوختنـم چشم مست او / آتش ز دل گرفتــم و دادم به دست او
نقی كمره ای
ساغر چشم تــو نازم كه به یک جرعه آن / سر عاشـق ز طرب بر در و دیــوار خورد
بهادر یگانه
چون جهره ی تــو ماهی در آسمان نبوده/ مانند چشم مستت چشم فلک ندیده
مهدی سهیلی
افسانه گرخواهی بیا افسون چشمش راببین
ور كیمیا جــوئی بــرو خـــاک سر كـویش نگر
بهادر یگانه
از كوری چشم فلک امشب قمر اینجاست/ آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
شهریار
آن دوست كه دیدنش بیاراید چشم/ بی دیدنش از گـریه نیــاساید چشم
مـا را ز بــرای دیدنش بـاید چشم/ گر دوست نبیند به چه كار آید چشم
شیخ ابولحسن خرقانی
به بستی چشم یعنی وقت خواب است/نه خواب است این حریفان را جواب است
مولوی
روی در رو و نگه درنگه و چشم به چشم/حرف ما با تو چه محتاج زبان است امروز
وحشی بافقی
در جواب هر سوالی حاجت گفتار نیست/ چشم گویا عــذر میخواهد لب خاموش را
ابولقاسم شیرازی
دی گذشت از بر من چشم سیاه عجبی/ او نگاه عجبی كــرد و من آه عجبـی
ادهم كاشی
چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار/قیاس كن كه منت در شمار خاک درم
ادیب نیشابوری
در چشم پاک بین نبود رسم امتیاز/ در آفتاب سایه شاه و گدا یكی است
صائب تبریزی
در هر نگهت مستی صد جام شراب است/ چشمان تو میخانه دل های خراب است
مشهدی لنگرودی
ز چشم خویشتن آموختم آیین همدردی/كه هر عضوی به درد آید به جایش دیده میگرید
هادی رنجی
لحظه ای بنشین و در چشم غم آلودم نگر/ تا زبان اشک من گوید حكایت های دل
مهدی سهیلی
من آن بخت سپید خود كه گم شد سالها از من
كنون درگوشه ی چشـم سـیاهی كرده ام پیـدا
شهریار
دل ز دستم بردهاند امّا نمیدانم كه برد/ غمزه برابر و اشارت میكند ابـرو به چشم
بهار شیروانی
به رخ سیاه چشمان نظر ار بود گناهی/ بگذار تا گناهی بكنیم گاهگاهی
كاظم پزشكی
درگلستان چشمم ز چه رو همیشه بازاست؟/ به امید آنكه شاید تو به چشم من درآئی
عراقی
چشم سرمست ترا عین بلا میبینم/لیک ابــروی تــو چیزی است كه بالای بلا است
سلمان ساوجی
خوار گشتم تا كه از چشمت فتادم همچو اشک
هر كه را چشم تــو دور انداخت دور افتــاده شد
ذوقی اصفهانی
دیده چون محتاج عینک گشت فكر خویش كن/ بر نفس دارند روز واپسین آئینه را
سعید اشرف
مرا به گوشه چشم عنایتی دریاب/ كه استخوان من از درد توتیا گردید
صائب تبریزی
من آن نیم كه به نیرنگ دل دهم به كسی/ بلای چشم كبود تو آسمانی بود
صائب تبریزی
این فتنه كه در نرگس نیلـوفری تـو است / در پـرده نه طار اخضـر نتـوان یافت
صائب تبریزی
دل خراب مـرا جور آسمان كم بـود/ كه چشم شوخ تـو ظالم هم آسمان گون شد
صائب تبریزی
عذر میخوردن ما روز جزا خواهد خواست/ چشم مستی كه به آن توبه شكن بخشیدند
صائب تبریزی
تهمت سرمه به آن چشم سیه عین خطااست/سرمه گردی است كه خیزد ز صف مژگانش
صائب تبریزی
از چشم خود بپرس كه ما را كه میكشد/ جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
حافظ
غبار راه گشتم سرمه گشتم توتیا گشتم/ به چندین رنگ گشتم تا به چشمت آشنا گشتم
نجیب اسد آبادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 560
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0